عصر جمعه شرايطي فراهم آمد و خود را وزن كردم. چشم تان بد نبيند، نسبت به چهل روز قبل سه كيلو اضافه وزن داشتم!. شماتتم نكنيد! خجالتم ندهيد!. خود سخت نگران شدم. اعصابم خرد شد. هي خود را سرزنش كردم!. آخر طي يكسال اخير عدد شصت و هفت با يك كيلويي كم يا زياد در نوسان بود. اما اين بار يكباره سير صعودي عجيبي داشت!. البته با برخي عدم رعايت ها، كمي احساس اضافه وزن كرده بودم. اما نه تا اين حد!. عزم خود جزم كردم با اراده اي قوي، به جد، رعايت كرده و پرهيز را دوباره اغاز كنم. اما حكايت من و اين دوستان چنان است كه به سختي توانم بر عهد خويش بمانم!. وقتي از شام يكشنبه تا شام چهارشنبه هر شب دعوت شوم، چگونه مي شود عهد نشكست و بر اراده ي خويش استوار ماند!. مضاف بر آنكه، اين بار جمعي از دوستان جانباز تصميم به پخت آبگوشتي با چوب و آتش بر نهار ظهر سه شنبه در فضايي سبز با آبي روان (مدينه العلم)گرفتند. خبر دعوت را به والده ي گرام داديم. گفتند: «گل بود به سبزه نيز اراسته شد!» «شبها كم بود، ظهر هم به ان اضافه شد…!»
القصه، ديروز ظهر در فضايي دوستانه همراه با جوك و شعر و حديث و جماعت و البت ابگوشتي لذيذ به سر رفت. همينطور شب را با گروهي دوستان (سه شنبه اي ها) مختصر كبابي زديم! (باور كنيد مختصر) قصد دارم ظهر امروز را با ماست و خيار يا آب دوغ خياري طي كنم. تا شب، هنگام خوردن شام در جمع دوستاني ديگر (چهارشنبه اي ها) عذاب وجدان نداشته باشم!. نكته اينكه رديف شدن ابگوشت و كباب و آب دوغ خيار مرا ياد حكايتي وارونه با ماجراي خويش انداخت. گويند: مردي لب به سبو گذاشته و هي آب مي خورد!. يكي پرسيد: آب به شكم خويش بسته اي؟!. مرد گفت: قصد كردم نون كبابي بزنم. گر ميسر نشود نون كباب، آب نخود آبي بزنم. گر ميسر نشود نون و كباب و آب نخود آب، آب دوغ خياري بزنم. گر ميسر نشود جمله ي آن، خيگ خود را به آبي بزنم.
روزانه ها46 (اين روزهاي من)
جون 11, 2014 بدست محمد مهدی
بیان دیدگاه