Feeds:
نوشته
دیدگاه

وقتي زنگ مدرسه ها زده مي شد. بچه ها به صف وارد كلاس ها مي شدند. يا صف هايي به طرف محله هاي مختلف از مدرسه خارج مي شد. اما ديگر كمتر اين صف هاي دانش اموزي خارج از مدرسه قابل رويت است. چون والدين با ماشين هاي جور و واجور به انتظار بردن فرزندان خود ايستاده اند. يا سرويس هاي مدارس براي اين كار صف كشيده اند. اما در محل هاي فقير نشين، قديمي و البته روستاها هنوز كم و بيش اين صف ها را مي توان ديد. صف هايي كه بر خلاف صف هاي موجود در جامعه ي ما زيبا و ديدني است…
ديروز بر حسب اتفاق در محلي قديمي، جهت عبور يكي از اين صف ها توقف كردم. ديدن لباس هاي فرم، كيف هاي كولي، چمدان هاي كشنده، دعوا و شيطنت ها، مبصر و پرچم ايست وسايل عبوري و… جالب بود!. اما، ديدن چند كودك افغاني، دختر و پسرهايي نوجوان، بدون كيف!، كتاب هاي بزرگ فارسي ابتدايي در دست و شاد و خندان، مرا به وجد اورد. ياد محمد شريف و محروميت از تحصيل او افتادم. خداي را شكر اين محروميت لغو شده است. تصميم معقول و خداپسندانه اي كه دل هايي را شاد كرده است.

فكر به گذشته ها…

روزها از پي هم مي گذرد. هفته، ماه و سال را تجربه مي كنيم. برخي از روزها و هفته ها نام ها و عناويني را به خود اختصاص داده اند. عناويني كه هر يك تداعي گذشته اي پر بار يا با اهميت مي باشند. اما، گاهي مرور زمان، گذران روزگار با تغيير و تحولات، ادميان را در مواجهه با اين روزها و هفته هاي حتي عنوان دار، به تامل وا مي دارد!. تامل از اينكه چه بود؟ چه قرار بود، بشود؟ چه شد؟. چگونه اين شد؟ و چرايي هايي كه نيازمند نگاه عميق به هر موردي است.

ارها اين سوال برايم پيش آمده است. چرا گاهي انسانيت بين برخي انسان ها جايگاه خود را از دست مي دهد؟!.
بدون مقدمه از داغ ترين موضوع اين روزهاي جامعه ي خويش شروع كنم. اتفاق ناگوار و دردناك سقوط جرثقيل در مسجدالحرام و كشته و زخمي شدن جمعي از حجاج را شنيده ايد. بين اين حجاج مظلوم، تعدادي هموطنان ما و از جمله يكي از همشهريان من وجود داشت. اوج غم و اندوه اين اتفاق بين ما شهادت تعدادي هموطنان و همشهري ما بود. وقتي مي دانيم، جواني مظلوم دهه ي چهارم عمر خويش را سپري مي كرده است!. فرزند معصوم خرد سالي را به يتيمي گذاشته است. همسر جوان و مجروحش در بيمارستان كشوري غريب، چه رنج و مصيبتي را تحمل مي كند. خانواده ي اينها سرگرم چه مقدماتي بوده اند و اكنون چه ها مي كشند… اما
چگونه يكباره همه ي غم و اندوه ما كنار مي رود!. خبر درست يا نادرست پرداخت غرامت از طرف دولت عربستان جايگزين هم دردهاي ما مي شود!. متاسفانه كپي پيست اين خبر، جوك و لطيفه هاي مربوطه به آن، با اب و تاپ فضاي محيط مجازي را فرا گرفت. چنان كه انگاري، ده ها نفر به خون نغلتيده اند! كودك و فرزنداني يتيم نشده اند! زن و زناني بيوه نشده اند! خانواده هايي عزادار و داغدار نشده اند!. گويي پرداخت غرامتي (كم يا زياد) مي تواند، درد و رنج و البته مصيبت هاي پيراموني موضوع هايي اينچنين را از بين ببرد!.
البته اين تازگي ندارد!. انگار اين ناهنجاري در مردم ما رسوخ كرده است!. وقتي حسرت اندك خدماتي را به بازماندگان جنگ مي خورند!. به جان از دست رفته ي شهيدي فكر نمي كنند!. حسرت سهميه ي فرزندي كه محبت پدري را نديده، مي خورند!. (در حالي كه امتياز هاي قهرمانان ورزشي و اساتيد و هيئت هاي علمي جلب توجه نكرده است!) حضور ماه ها رزمنده اي در جنگ فراموش مي شود!. معافيت ميزان حضور داوطلبانه براي فرزندش را بر نمي تابند!. (در حالي كه خريد، كفالت، پسر سوم خانواده حتي معافيت جعلي با رشوه خوشحالي ديگران را نيز در بر دارد!) از تحمل وزنه ي يك وزنه بردار و مشكلات پيراموني آن مي گذرند!. جوايز و ميزان كم و زياد خوراك روزانه ي وي را كنجكاوي مي كنند!…
راستي چرا در مواردي نيمه ي از پر يا خالي بودن ليوان را مي نگريم؟!

اعلان حضور…

آمدم تا اعلان حضور كنم. شكر خداي منان در سلامتم. مختصر مشكلات جسماني نيز به خير و خوشي گذشت. عمر خويش به بطالت مي گذرانم!. اما سرخوش و راضي كه با سختي ها ساخته و از فرصت ها استفاده كافي برده ام. كوچ فصلي از اتاق به حياط، سرخوردگي از محيط پر اشوب و نيرنگ و دروغ و… مرا وادار به اندك دوري از دنياي مجازي و پيراموني آن كرد. ضمن اينكه مهمترين فايده آن قدري التيام درد مفاصل دست و گردن بود. اگر چه هم زمان دارو و درمان و بستن گردن بندي از نوع سخت نيز مزيد بر بهبودي نسبي شد.
اما ان سنگ هاي حاشيه نشين كليه ام نيز دوراني پر استرس را بر ما ترتيب دادند. هر چه هر كه گفت، كم و بيش و به مرور انجام داديم. مايعات فراوان و انواع جوشونده و عرقيات مجاز و سنگدان كبك و… را امتحان كرديم. پزشك راديولوژ تا عموم دوستان تعجيل در درمان را گوشزد مي كردند. يا اينكه مبادا آسان از كنار آن بگذريم. پايان كار پزشكي حاذق و متخصص ارولوژي به سي تي اسكن امر نمود. از مشكلات و دردسرهاي جسمي و اياب و ذهاب از شهر به اصفهان و…. بگذرم. عاقبت جناب دكتر خيال ما را از بي آزاري اين سنگ هاي ناخوانده راحت كرد. ما نيز حضورشان را ناديده گرفتيم.
اينك فارق از هر فكر و خيال، كوچ از حياط به اتاق انجام يافته است. به جهت سراغ هاي پي در پي دوستان به طرق مختلف، اعلان حضور كردم. در خدمتم و دوستدار شما.

نوزده سال قبل؛ در يكي از شب هاي ماه مبارك رمضان، به ضيافت افطاري در اصفهان دعوت شديم. ميزبان به رسم پاگشا يا نمي دانم همان ميهماني عروس و داماد دعوت نموده بود. به اصرار ديگران و اكراه خود همراه به اين ضيافت شدم. پله هاي چهار طبقه ساختمان و مسافت هشتاد كيلومتري راه شهرضا-اصفهان دليل اكراه ام بود!. طي طريق شد و بزرگوارانه به طبقه چهارم انتقالم دادم. نيم ساعتي به اذان مغرب مدعوي از تهران، تلفني آمدن خويش را در نزديكي اصفهان خبر داد. سفره پهن بود. اذان و نماز و مقدمات افطار وارد خانه شد!. افطار كرد. دو ساعتي با ديگران نشست. مقداري غذا جهت سحر خود و خانواده برداشت و همزمان با ما از ان طرف راهي تهران شد!. (مرحوم سيد رسول سپهر)
بارها به هر مناسبت كار جالب توجه و معرفت وي را بر دوستان تعريف كرده ام. دست بر قضا، دوستي، حدود چهار سال قبل جلاي وطن كرد و راهي تهران شد. كار و زندگي را در تهران ادامه مي دهد. اما رفاقت و دوستي با دوستان ديرين خود را به گونه اي حفظ كرده است. چندين بار طي اين مدت، دعوت دوستان را پذيرفته و هزار كيلومتر مسير رفت و برگشت را فداي دوستي با دوستان ديرين خود كرده است. مرام و معرفت ايشان نيز چون آن مرحوم ستودني است. و البت كه دوستان نيز هر يك وجود و معرفت او را ستوده اند. (برادر رزمنده عبدالرسول اميري)
اما جمعه شب، در مراسم افطاري متعلق به يكي از فعلان سياسي شهرمان، فردي از تهران حضور يافته بود. چند سالي است به مناسبت هاي مختلف در جمع افرادي از طيفي سياسي حضور مي يابد. مرام و بزرگواري ايشان نيز به جهت پيمودن اين مسير طولاني و ديدار دوستان قابل ستايش است. اما در شب افطار، حين مراسم، خطاب به افرادي گفتم. من و شايد اكثر افراد، رقبت به انجام چنين كاري در مسيري كوتاه تر را نداريم!. مرام و رفتار اينان بسيار بزرگوارانه است. اما كار ايشان با آن دو به گونه اي متفاوت و با اهميت تر است!. وي بيست و دو سال قبل ناشناسي بود. خود را در معرض انتخاب مردم قرار داد!. شخصيت، برجستگي و پيشينه ي مديريتي و شغلي وي راي مردم را جذب كرد. بدون ترديد موثرترين و فعالترين نماينده ي بعد از انقلاب در شهر ما نيز بوده است. تنگ نظري ها و رد صلاحيت ها موجب دوري ايشان و بسياري، از مديريت و سياست كشور شد!. ضمن اينكه موجبات كمك و امداد به ورود افرادي بدون رقيب جدي را نيز فراهم كرد!!… (مهندس حسن رمضانيانپور)
ظاهر قضيه، هر سه كاري مشابه انجام داده اند. بدون شك مرام و معرفت هر سه قابل تمجيد و تعريف است. اما تفاوت و اهميت كار ايشان با آن دو در اين است كه اولي مهر و علقه ي خويش را به خانواده ابراز داشته است. دومي همين كار را نسبت به دوستان ديرين خود، كه اكثر در دوران آتش و خون پيوند خورده، ابراز داشته است. اما ايشان بر خلاف اكثريت يا شايد تمام افراد و همكاران سياسي مشابه خويش پشت به راي دهندگان خود نكرده است!. فاميل و دوستي ديرينه اي نبوده، مصداق مثل معرف نمايندگان، كه مردم با راي خويش گويي ماشين خرابي را به حركت وا مي دارند. نفس هاي خسته مردم گاهي با بوقي تقدير مي شود و ماشين به حركت ادامه داده و ديگر نگاهي به پشت سر هم نمي كند!. نيز نبوده است. وي با معرفت تمام هر بار و اين بار صبح پنجشنبه دعوت، صبح جمعه با اتوبوس هاي عمومي حركت و عصر در شهرضا حضور مي يابد. شب افطار كرد. در گوشه و كنار به ديدار اين و آن رفت!. ده شب با همان اتوبوس هاي عمومي راهي تهران شد. به مرام چنين افرادي سر تعظيم فرود بياوريم!.

نقل است كه ملا خود و زنش را اهل نجوم مي دانست!. هر چه پرسيدند، دو جواب متفاوت مي داد. يكي از خود و يكي نيز نقل از همسرش!. از قضا يكي صحيح از آب در مي امد و ديگري اشتباه!. برخي اين روش را خود به تنهايي ادا مي كنند!. «يكي به نعل ميزنند و يكي به ميخ»
*******
درد دست و گردن امان از من بريده است. حس دكتر گريزي يا بي توجهي، شايد هم تنبلي، عزمي جزم براي درمان را از من گرفته است!. دو سه سنگ به نسبت بزرگ، گوشه اي از كليه ي چپ و راست ما را برگزيده است. دو نوبت سونوگرافي در دو مركز جداگانه با كمي تفاوت مويد اين موضوع بوده است. برخي از اعجاز سنگدان كبك مي گويند و برخي عرقيات گوناگوني را حتي از نوع زبانم لال، توصيه مي كنند!. آب فراوان مي نوشيم و عرق خار شتر و سنگ آب و جوشونده ي دم گيلاس و كاكل ذرت را امتحان كرده ايم. راه اصلي و آخر، نوبتي از پزشكي حاذق در تخصص ارولوژي است كه در اوايل هفته آينده پيش رو داريم. به توصيه اين و آن برخي ورزش هاي خاص گردن را انجام مي دهيم. حضور در محيط مجازي، به ويژه نگارش و تايپ يا چت و گفتگو در فيس بوق و لاين و تلگرام و واتس و وايبر و هر دستاورد مدرني كه حاكمين ما را عصباني كرده، كاهش داده ام. دستان «احمدرضا» (پسركي كم توانان ذهني) هر روز مقابل مغازه ي پدر شانه هاي مان را ماساژ مي دهد. نمي دانم بياد داريد كه روزي ابراز دلتنگي كرديم و از خدا سفر و ناز و نوازش و مالش خواستيم؟!. دست بر قضا خداوند خواستمان خواست. خواست خدا و لطف دوستان در مسير سفرم انداخت. سياحتي و زيارتي، درون مرزي و برون مرزي نصيب مان شد. تازه اتفاقات جده و اختلافات دو دولت ايران و عربستان سفر تعيين شده و آماده اي را از ما گرفت. خدا رحم كرد مبادا اخر عمري با اين وضعيت به جده ميرفتيم و…
سفر و مالش مهيا شد!. گر چه دست نه چندان لطيف پسرك به دل نمي نشيند. اما محبت دارد و نصيب من نيز بيش از اين نيست!. خدا را شكر
*******
اين روزها رمضان و روزه سخت مشغولم كرده است!. مشغول نه به روزه و روزه داري و عبادت و راز و نياز، كه به قول پيران: «خاك تو سرمون، پيش خودا شرمنده ايم» اما نقل يكي از افراد قومي اقليت، حكايت ما شده است. آن كه گفته بود: «روزه كه نمي گيروم، نماز كه نمي خونوم، سحره نخورم ميشم كافر پتي» به اين گونه كه از رمضان، فقط افطاري شب هاي رمضان مشغولم كرده است. چنان كه از اولين شب ماه مبارك كه مادربزرگ به سبك سنوات گذشته ميزبان نوادگان خود بود. گر چه تعريف و تمجيد سال قبل ما از سادگي و عدم تجمل نقض شد!. تجملي نبود اما از سادگي در امد!. البته توجيه داشت كه بخشي از فاميل را امسال اضافه كرده بود.
آري از اولين شب ماه مبارك تا امشب، دو شب به ضيافت افطار نبوده ام. يك شب بي دعوت و يك شب دعوتي به تعويق افتاد!. شب هاي اينده نيز يكي بعد از ديگري خبر مي رسد. گرچه راحتي خانه و خوردن غذايي سبك باب ميلم بوده است. اما لطف و محبت دوستان و زمينه ي با آنان بودن را به گونه اي ديگر فراهم مي كنم.

خيلي چيزها را دوست دارم. تفريح، سفر و مسافرت را بسيار مي پسندم. از آدم هاي تر و تميز و اتو زده، خوشم مي ايد. رفت و آمد، مهماني و وليمه را لذت بخش مي دانم. اما سالهاست خود را از بيشتر اين موارد محروم ساخته ام!. قيد خيلي از سفرها را زده و مي زنم!. مبادا زحمت جابجايي براي ديگران داشته باشم. درد و رنج براي همراهم فراهم سازم. كفش و لباس هايي مي پوشم كه راحت باشد و اتو نخواهد!. تمام تابستان را تك پوش هاي آستين كوتاه مي پوشم تا باز و بست دكمه، پايين و بالا زدن براي وضو نداشته باشد. ريش و سبيل ناخواسته را هفته اي تحمل مي كنم كه هر روز زدن آن، اسباب زحمت براي ديگري است. تمام كارهاي روزمره ام را به نوعي تقليل مي دهم. هيچ ناآشنايي را حتي به ضرورت، براي كاري آسان انتخاب نمي كنم. رفع تب و درد و موارد پيراموني ضايعه ي نخاعي ام را به ندرت در ساعات خواب ديگران خواستار شده ام. اين مشكلات شخصي و حاد پيراموني به جز پدر و برادر به ديگري موكول نشده است. و…
بسياري از افراد نيز بر عكس، مشكلات ناشي از ناتواني جسمي خويش را به طرق مختلف حل مي كنند!. چاره كار را انجام كار مي دانند. به مواردي ديگر فكر نمي كنند. يا عذاب و سختي رفع مشكلي توسط غريبه را در ذهن و دل خويش انبار مي كنند…
بارها به اين اخلاق و رفتار خويش فكر كرده ام. نتيجه اينكه شايد قدري به اشتباه رفته ام!. چرا كه زودتر و بيشتر از دوستاني با مرام و رفتاري متفاوت، به مشكل و درماندگي در نيازهاي زندگي خويش برخورد خواهم كرد. سختي ها و وابستگي هاي پيش رو نيز، سخت تر انجام مي گيرد. كهولت سن و دوري؛ در خود، والدين و خانواده، روز به روز دردسر ساز مي شود…
اگر چه تا كنون اراده و توان تغيير در مرام و رفتار خويش را نداشته ام!. اما نقل درد و دلي در مسافرت با جمعي از دوستان مشابه خويش، قدري اميدوارم كرد!. وقتي يكي از قول پدرم گفت: «تازه فهميدم، چقدر ملاحظه ي ما را مي كند!»

سواد چنداني در خواندن و نوشتن ندارد. فيزيك بدني او نيز اندكي مشكل دارد. اما با حمالي در بازار، رزقي حللال به سفره ي خويش مي برد. ديروز حين بارش باران، در مغازه اي نشسته بودم. وارد مغازه شد. سلام و احوالپرسي كرد. كاغذ و مبلغي پول در دستش مچاله بود!. به مغازه دار داد: «پته برقه، زحمِتشا بكش» قبض برق خانه اش با مبلغ هفده هزار و سيصد تومان پول بود. براي پرداخت با كارت خوان آورده بود. چايي برايش ريخت. قبض اش را گرفت و پرداخت كرد. خدا را به جهت مهيا شدن مبلغ گاز و برق اش شكر كرد!. آب و تلفن و… را توكل به خدا كرد!. چايي را خورد. حين رفتن خطاب به من گفت: «حجي بر شومام اين پتا را ميارند!»
لحظه اي مكث كردم. مرد زحمتكش ساده را چه گويم؟!. شايد تمام درد و رنج زندگي، بغض و نفرت از اوضاع و به وجود آورندگان اين اوضاع، را با جمله اي خالي كرده است!. اما سكوت من نيز ذهنش را به معافيت از پرداخت برق و گاز و آب و… به يقين تبديل مي كرد!. پس جوابش دادم. نه مش… براي ما از اين پته ها نمي آورند!. مامورين آب و برق و… هر بار مرا ماچي مي كنند و مي روند. انگار شرمنده شد. بدون هيچ حرفي رفت. دوستان گله مند از جوابم شدند!. نيازي به پاسخ نداشت. توضيح دادم كه خرسند از جواب خويش نيستم. اما حكايت او حكايت پيرزني است كه حين ساخت مناري، كجي منار را به معمار تذكر داد. معمار كارگراني را فرا خواند. پرسيد به كدام طرف كج است؟!. بگو تا مهارش كنيم!. لحظه اي گذشت پيرزن صافي منار را گوشزد كرد. معمار به كارگران گفت: همينطور مهارش كنيد. كارگران، معمار را دليل اين كار پرسيدند؟!. پاسخ داد: ذهنيت كج او با اين كار صاف شد. اين نيز ديگر يقين دارد ما نيز به قولش پته ي برق و گاز و… داريم!.

وقتي به انساني ضعيف، ظلمي فاحش صورت گرفته باشد!. مدعي نيز چيزي بر از دست دادن نداشته و بر ادعاي خود پافشاري كند!. مورد دعوي از خانوادگي رنگ و بوي امنيتي سياسي به خود بگيرد!. خوانده دعوي نيز به نوعي به جايگاه قدرت، شهرت و حتي مكنت مرتبط باشد!. در روزهايي سخت نيز، سعي در حفظ آبروداري داشته باشند!. كم كم نتيجه دادرسي نيز در حال مشخص شدن باشد. و…
در چنين مواقعي ديپلماسي در پايين ترين وجه خود فعال مي شود!. به همين منظور چند روزي در مقام ديپلمات، به ديپلماسي جهت حل دعوي بين افرادي ماموريت يافتم. دعوي كه به خوبي ناتواني و بي نتيجه بودن در به ثمر رساندن ان واقف بودم!. وقتي اوضاع به گونه اي كه بر شمردم باشد!. خود را نيز در اندازه ي انجام چنين كارهايي نبينم. نتيجه از پيش معلوم است.
به صرف رفاقت با مدعي، مراجعه به من در ميانجيگري شد. ادعاي نفوذ و حرف شنوي از مرا داشتند!. رفاقت را تاييد، اما نفوذ و حرف شنوي را تكذيب كردم. اما به جهت احترام و اعتقاد به حفظ ابروي افراد حتي هنگام مجرم بودن و البته حل هر مشكلي با توافق و گفتگو، (قبل از دادگاه و حكم و راي و قطعنامه از پايين ترين سطح تا بالاترين آن) پذيرفتم. يكي دو بار گفتيم و شنيديم و بي نتيجه مراجعه كرده و خبر شكست گفتگو را اعلام كرديم. حين اين انجام، به مواردي ايمان يافتم. كار سخت ميانجيگران و دستگاه هاي ديپلماسي، كار سخت تر قضات و دادگاه هاي قضايي و البته مشكلات و سختي هاي پيرامون دردسرهاي خصوصي و عمومي بين افراد.

نكته اي سياسي…

گاهي اوقات سياست و سياست مداراني چندش آور جلوه مي كنند!. گاهي نيز برعكس، سياست و سياستمداراني مباهات و افتخار آدمي را موجب مي شوند!. وقتي برخي حركت هاي عوام فريبانه (پوپوليستي) دولت به اصطلاح پاك نهم و دهم براي مان چندش آور بود!. تكرار برخي از اين حركات در دولت يازدهم نيز به همان اندازه براي ما چندش آور است!. سوار بر ماشين و عبور از بين مردم در حال هلهله، دويدن به دنبال ماشين و گرفتن نامه هاي بي اثر، دست بوسي و شعارهاي تكبر برانگيز طرفين و… چندش آور است. چه اين حركات از احمدي نژاد سر دهد، چه حسن روحاني، چه ديگري…
اما وقتي بياد مي اوريم سيد خندان ممنوع الچهره و ممنوع البيان و ممنوع الخروج، با اين سخن از امير مومنان: «به دنبال اسب من ندويد كه اين كار كبر و غرور مرا و از بين رفتن كرامت انساني شما را موجب مي شود.» (نقل به مضمون)مردم را از دويدن به دنبال ماشين و دست بوسي و… منع مي كرد!. يا وقتي سخن رهبري در (6/2/94 در ديدار با نيروهاي انتظامي) «جولان دادن برخي جوان هاي سرمست غرور ثروت با خودروهاي گرانقيمت در خيابانها از مظاهر ايجاد ناامني رواني در جامعه است.» گفته ي مير در حبس را در 25 بهمن 1387 «ما با مرفهيني مخالف هستيم كه در ميان مشكلات مردم رژه مي روند و با خودروهاي چند ميليوني حالت سركوب رواني را در قشرهاي پايين جامعه ايجاد مي كنند.» يادآوري كرد و فخر و مباهات آدمي از سياست و سياست مداراني اينگونه را به همراه دارد.